بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله الذی خلقنی من اصلاب المسلمین وارحام المسلمات و منّ علینا بتوفیق الهدایة بالتوحید و الایمان و ثنّاه ببعثة الانبیاء افضل الرسل و لباب الکائنات فخر بنی عدنان- و ثلّثه بالایمان هو الآیة الکبری لمعتبر- و من هو النعمة العظمی لمغتنم صلی الله علیه و علی آله و اصحابه و اتباعه اجمعین الی یوم المیزان و اشکره علی ما هدانی للاسلام و احیانی علیه و جعلنی ممّن یحسن ظنّه و یعتقد لاصحاب رضی الله عنهم صاحب قاب قوسین او ادنی و احمده علی ما جعلنی من مقلدی امام الهمام ابی حنیفة النعمان و ادخلنی فی مسلک المقبولین من الولی اللّهی الدیوبندیین ( رحمهم الله) و اسکلنی فی سلک مشرب المجدّدین الامانیین (رحمهم الله)- و ارجو من فضل الله تعالی ان یمتّنی علی اتبّاعهم و محبّتهم و یلحقنی بهم فی دار القرار و ما ذلک علی الله بعزیز.
قال الله سبحانه و تعالی: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم وَ وَصَّى بِها إِبْراهیمُ بَنیهِ وَ یَعْقُوبُ یا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَکُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ . أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنیهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدی قالُوا نَعْبُدُ إِلهَکَ وَ إِلهَ آبائِکَ إِبْراهیمَ وَ إِسْماعیلَ وَ إِسْحاقَ إِلهاً واحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ .
و قال النبی( صلی الله علیه وسلم): « من مات علی وصیّة مات علی سبیل ور سنّة و مات علی تقیّ و شهادة و مات مغفوراً له» .
و قال النبی(صلی الله علیه وسلم): « مَا حَقُّ امْرِئٍ مُسْلِمٍ لَهُ شَیْءٌ یُوصِی فِیهِ یَبِیتُ لَیْلَتَیْنِ إِلَّا وَوَصِیَّتُهُ مَکْتُوبَةٌ عِنْدَهُ»( متفق علیه).
اما بعد احقر امشب که عمر بیهوده ام به 49 سال وچهار ماه و دوشب قصر رسیده است و شب جمعه ساعت هشت ونیم و دوازده ماه ربیع الثانی است- طبق نصوص بالا و به اتباع سرور و موجودات(صلی الله علیه وسلم) برای وصیتی قلم برداشتم و محرک اصلی آن مرض شدید مسمومیت احقر که در ماه شعبان عارض حالم شده بود گردید. عمر انسان اعتباری ندارد در موقعی چنان بر خورد می کند که فرصت چیزی نمی دهد. و این وصیت نامه را به سه فصل مرتب می کنم : در فصل اول وصایایی که به اولاد و احفاد واقرباء و اهل بیت و شاگردان و مریدان و دوستان تعلق دارند و در فصل سوم صایایی که به عموم مومنین از خواص و عوام تعلق دارند تحریر می کنم انساء الله تعالی. لعل الله ینفعنی و ینفعهم
فصل اول: بعد از فوت احقر
1- در تجهیز و تکفین و غسل و دفن مراعات سنّت کنند
2- در امامت جنازه امام صالح را تقدیم کنند اگر از اولیاء خودم باشد بهتر و گرنه پس هر که از صلحاءباشد و سعی در کثرت جماعت کنند.
3- اهل بیت را از حرکات نامشروع و خلاف سنت منع کنند.
4- از رسوم بدعات شب شام و سه روز و دهم و بیستم وچهلم وشش ماه و سال وغیرها خیلی پرهیز کنند.
5- رسم طعام ظاهر را اصلا ترک کنند فقط به صدقات مخفیانه غیر مشهور کفایت کنند.
6- رسم دعوات و تعزیات رسمی همه را ترک کنند که احقر در زندگی خودم از اینها بیزارم جلسه تعزیت نگیرند.
7- به ایصال ثواب تلاوت قرآن غیر رسمی و قرائت استغفار و نوافل و ادعیه حتی المقدور یاد فرمایند.
8- از مسمانان حاضر به زبان و از غائبان به وسیله کتابت در موضوع حقوقشان که بر احقر هستند طلب معافی و دعا کنند.
9- مرگم هر کجا باشد در عموم قبرستان مسلمانان دفن کنند جای مخصوص نکنند و از آنجا به جای دیگر منتقل نکنند و از یکبار بیشتر جنازه ندهند.
10- بعد از دفن به آداب سنت و مستحب بر سر قبرم چند دقیقه ایستاده ودعا کنند.
11- قبرم را از همه ی خرافات خلاف ست و بدعات مثل گنبد و پرچم و غیره خالی وساده بگذارند.
12- کسانی که بر سر قبرم خلاف سنت انجام دهند خدا ایشان را لعنت کند.
13- در امراض مشکل احقر بدون رضایت و اجازه من را به بیمارستان نبرند و در بیهوشی هم پیش دکتر نبرند و خلاف طریق شرع با احقر انجام ندهند.
14- در هنگام غسل چون که لباس سفید بعد از رسیدن آب بدن را نمایان می کند لهذا مرا در زیر چادری بسته غسل دهند و لباس ستر که در آن می شویند رنگین باشد مثل سیاه یا خاکی رنگ و فقط کفن سفید باشد وبس.
15- در قب مطابق سنت بر پهلوی راست بنهند و قبر را مقداری وسیع کنند و مقدار نشستن مردم کجگور را بلند کنند.
16- بعد از دفن چهره مرده را به مردمان نشان دادن خیلی رسم بدی است در این مورد هم احتیاط لازم را به خرج دهند.
17- اگر هر شخصی از متعلقین بنده بر سر قبرم امور نامشروعی را ببیند و آن را تغییر ندهد حق احقر را ادا نکرده است.
18- از متعلقین خود توقع دارم که گاه گاه گاهی بر سر قبر احقر آمده به طریق مسنون به دعای خیر یاری کنند.
فصل دوم: به اولاد واقرباء و احفاد واهل بیت و شاگردان و مریدان
1- بر عقائد اهل سنت و جماعت خصوصاً بر عقائد اکابر دیوبند٬ قائم و استوار باشند وبر توحید و سنت ثابت قدم واز شرک و بدعات بپرهیزند.
2- از عقائد کمونیستی و دموکراتی و بریلویان و مودودیان و غیر مقلدین و اهل قرآن و همه ی عقائد فاسده ی اهل زیغ پرهیز کنند و از صحبن ایشان مثل گوسفند از گرگ بگریزند.
3- صحبت علماء ربانیین خصوصاً علمای دیوبند و صحبت کاملین طریقت که بر عقائد دیوبندیان باشند اختیار کنند و صحبت ایشان را غنیمت دانند و از صحبت نااهلان در حد امکان اجتناب کنند.
4- از مسلمانان فاسق چنان بپرهیزید که از کفار می پرهیزید.
5- از حب دنیا و حب جاه و آزار مردم احتیاط کنند.
6-بزرگترین هدف زندگی خود را تحصیل علم دین و تعلیم آن قرار دهند.
7- عمر گرانمایه که بزرگترین نعمت های خداوندی است هر لحظه آن را به مرضیات خدا و رسول الله(صلی الله علیه وسلم) صرف کنند و بزرگترین مرض غفلت است.
8- مقاصد دین را همه وقت بر اهداف دنیوی ترجیح دهند.
9- تعلیم قرآن را و مسائل دین را قبل از همه چیز به اولاد و اهل بیت و خصوصاً دختران خود اهمیت داده و سستی نکنند.
10- مطالعه ی کتب و تعلیم دین را از بزرگترین مرام زندگی خود دانند.
11- از صحبت سلاطین و اغنیاء و متکبران و حقوق و عطایای آنها چون موش از گربه بگریزند و ترسان و لرزان باشند.
12-از مطالعه ی چنین کتب که در آن امور نامشروعه باشد دور باشند که خیلی بر دل ودماغ اثر دارد.
13- در امر به معروف و نهی از منکر ملاحظه ی هیچ کسی را نکنند و حق گویی را شیوه ی خود سازند.
14-برای این دو امر بالا حریص و جوینده باشند.
15- همیشه در فکر اصلاح امت باشند و بر عدم اصلاح آنها مغموم باشند.
16-اولاد خود را عموماً و دختران خود را خصوصاً از تعلیم های جدید و غیر هم خیلی دور دارند که این عمل مرادف اولاد کشی است که به حکم قرآن جرام است و جاهل و بی نان بودن و کسب بلدیه و شهرداری کردن ارز این علم افضل تر است و ذمه دار این گناه روز قیامت والدین خواهند شد.
17- روزانه جزیی از قرآن تلاوت کنند.
18- از چنین مجالسی که در آنها امور نامشروعه خصواً عکس گرفتن باشد دور گردند و چنین دعوات را قبول نکنند و در عروسی هایی که امور نامشروعه باشد نروند.
19- حق هیچ مسلمان را پایمال نکنند و مال کسی رابه غیر از اجازه دست نزنند.
20- کسی را تکلیف ندهند و غیبت کسی را نکنند و بر هیچ احدی افترا و تهمت نبندند.
21- در خانواده ها و اهل بیت خود ستر شرعی را جاری کنند.
22- در محل عدل و حقوق شرعی ملاحظه اقوام و خویشاوندان خود را نکنند بلکه رضای حق و عدالت شرعی را در نظر دارند.
23- تا می توانند نماز ها را با جماعت و در وقت مختار ادا کنند.
24- بر زیر دستان و مزدوران و مظلومان رحم کنند.
25- بر همه ی ذی روح ها شفقت و ترحم اختیار کنند و ظلم را بر کسی روا ندارند.
26- بر دست مرشدی کامل ومکمل ومتشرع و متبع سنت بیعت کنند و فکر اصلاح خود کنند.
27- اکرام مهمان و مراعات حال او را در نظر داشته و همیشه در فکر مراعات حال همسایه باشند.
28- هیچ گاه چنین کاری نکنند که موجب سوء ظن و تهمت مردمان قرار گیرند.
29- کاری که موجب سوء استفاده ی کهتران گردد از آن دور باشند.
30- در خاتمه به یک وصیت جامع اکتفاء می کنم که با خالق خود پیدا و نهان طبق رضای او زندگی کنید و با خلق خدا چنان بسازید که نا خالق ناراض شود ونه حق شرعی مخلوقی ار دست شما ضایع گردد.
چند وصیت مخصوصه برای اولاد و احفاد خود
1-سعی کنند که در امور خیر بر روش اسلاف خود رفتار کنند.
2- علم وعرفان را شیوه ی خود گردانند.
3- حلم وصبر و سخا را زیب روح و تن خود گردانند.
4-به تهذیب و تعلیم و تعلم خود و اهل بیت خو دو دیگر مسلمانان ساعی باشند.
5- از اختلاف و دو دستگی با یگدیگر بپرهیزند و اگر یکی بی حوصلگی کرد آن دیگری بردباری را اختیار کند.
6- تقوی را همیشه مقتدای خود کنند.
7- مواسات و همدردی را با یکدیگر اختیار کنند.
8- اموال احقر را مطابق شریعت تقسیم کنند و هیچ احدی حق دیگری را ضایع نکند.
9- کتبی را که احقر دارم همه وقف این مدرسه منبع العلوم هستند و اگر خدای نخواسته این مدرسه را حادثه ای پیش آمده به مدرسه ی دیگر که در آن خدمت دین بیشتر باشد بدهند.
10- همه وقت متولی این وقف اخیارترین اولاد من هستند.
11- محبوب ترین اولاد من کسی است که عمر خود را به خدمت دین و تعلیم و تعلّم وقف کند و هر که این کار را کرد او حق واجبی احقر را ادا کرد است واو را خداوند قدوس در دو جهان سبز گرداند و سرفرازی و پیروزی دارین عطا فرماید.
12- اولاد احقر از سوال کردن از دیگران خیلی پرهیز کنند و هر چه بخواهند از مولای خود خواهند.
13- اگر فرصت داشتند هر چه که ار مسوّدات و نوشته ای بنده مانده که به چاپ نرسیده است ٬ به چاپ برسانند.
14- دوستان و همسایگان احقر را بعد از وفاتم عزیز نگه دارند.
15- خدمت وجانبازی مدرسه منبع العلوم را بر خود لازم دانند و همه وقت در ترقی و بهبودی آن بکوشند.
16- هر اولاد و احفاد احقر که قرآن را حفظ کرد یا علم را تحصیل کرد حق بنده را ادا کرده است و آن را به دیگران برساند.
17- هر کوچک تر ار اولاد احقر احترام برادر و خواهر بزرگتر و خصوصاً احترام والده را در نظر دارد.
18- از هر فتنه وفساد ذاتی و قومی ملی احتیاط لازم گرفته باشند.
19- خصوصاًن اولاد واحفاد احقر ستر شرعی را در خانواده ی خود لازم گرفته باشند.
20- چون که سلسله نسب اولاد وآباء ما به سند ضعیف به سادات می رسد از صدقات واجبه بپرهیزند ٬ رزق را از خدای خود بجویند.
21- در موضوع سلسله ی ازدواج ونکاح همیشه محتاط باشند که با آدم بی دین و کم دین نپیوندند و دختران خود را به فسّاق و فجّار ندهند تا امکان بهتری باشد و از رشته ی نسبی رشته ی دینی را ترجیح دهند .اگر خویشی وفامیلی بد باشد و بیگان های نیک باشد از خویشاوندان به بیگانه بپیوندند.
22- فرزندان اساتید و فرزندان مشایخ احقر اگر برخورد کردند خیلی احترام دارند مگر آنکه بی دین ودیانت باشند.
23- بدون ضرورت شدید به پزشکان مراجعه نکنند خصوصاً زنان را نبرند .( البته زن را پیشدکتر زن بردن جایز است).
24- در کارهای آتیه عجله نکنند و با تدبر و مشوره و استخاره کار کنند.
25- مکانات هر چه هستند مال اهلیه و فرزندان کوهند وشهریان حقی ندارند و مکانات شهر مال اهلیه و فرزندان شهر هستند و کوهیان حقی ندارند.
26- بر قومی که تا از تو امید نفعی دنیوی دارد حلقه به گوش تو می شود و همین که نفع دنیوی فوت شود دشمن می گردد ٬ برابر است که شهری باشد یا کوهی٬ عامی باشد یا عالم اعتماد نکند و راز خود را به ایشان نگوید وبر قول ایشان اعتماد نکند ٬ چرا که ایشان ملاحظه ی استاد وپدر ومادر و عالم و خویشاوندان را ندارند و هدف شان فقط وفقط همان نفع دنیوی است و بس واگر یکی را چهارده علم درس دهی اینقدر ممنون احسان تو نمی گردد که به او پنج تومان بدهی و ایت تجربه 25 ساله ی احقر است.
فصل سوم: وصایایی که متعلق به عموم مومنین اند
1- باید دانست که مدار انسانیّت و کمال و تکمیل مقام بشریت و فرا گرفتن مقبولیّت از حضرت احدیت ( جلّ جلاله) موقوف بر دو چیز است ٬ یکی چنگ زدن به طاعات الله ( جلّ جلاله) و اطاعت رسول الله ( صلی الله علیه وسلم) و دوم خدمت خلق عموماً و اتحاد با اقشار مسلمین. آنچه عوام فهمیده اند که مدار کمال و مقبولیّت تکثیر عبادات وعلوم و دانش غیر معتبر٬ بلکه مردود است به دلیل آنکه مقبول ترین گروه بعد الانبیاء ( علیهم الصلوة والسّلام) حضرات صحابه( رضی الله عنهم) به اتفاق امّت اجابت و تا همچون به فکر کامل دیده شود ثابت می گردد که این مقام ایشان را از برکت اطاعت و اتحاد رسیده بود نه از تکثیر اشیاء دیگر.
2- معنی اطاعت این است که در هر امر کلی وجزئی طریق سنت جناب رسول اکرم(صلی الله علیه وسلم) را ملاحظه کنند خصوصاً در فرائض و واجبات از جنبه ی اوامر و در جنبه ی مناهی محرمات و مکروهات را.
3- باید که تقوی ر ازیب تن وروح خود سازید و هر قدر که در تقوی پایت محکم تر گردد مقبولیت بیشتر می گردد و تمام امور دنیوی تو از رزق و غیره از حیث لا تحتسب تکفل کرده می شوند.
4- جان من ! توحید و سنّت را لباس ایمان خود بدان ٬ اگر در این دو چیز خدا نخواسته سهل انگاری کردی ایمان خودرا برهنه و بی پرده کردی که به خوبی در بارگاه حضرت اللهی( جلّ قدرته) نمی ارزد.
5- صحبت اهل دل را غنیمت دان٬ مثل صحبت آب صاف که چون جسم و لباس کثیف گردد راهی غیر از صحبت آب ندارد ٬ همین طور چون عوام باطن انسان کثیف گردد غیر از ذکر خدا و صحبت اهل دل طریقی دیگر ندارد. به قول پیر رومی:
قال را بگذر مرد حال شو پیش مرد کاملی پامال شو
و به قول دیگری:
گرنه علم فوق قال بودی کی شدی بنده اعیان بخاری خواجه نساج را
6- احترام و مجلس علمای ربانیین را غنیمت لازوال باید شمرد و باید دانست که عدم احترام و عدم التزام صحبت و مجالس و علمای ربانیین خوف سوء خاتمه و تخریب نسل بشر را دارد العیاذ بالله٬ و دشمنی ایشان سمّ قاتل و موجب سوء خاتمه است. به قول سعدی شیرازی
بس که تجربه کردیم در دیت دیر مکافات با دردکشان هر که در افتاد ٬ برافتاد
7- ذکر خداوند متعال را سرمایه ی دوجهان باید دانست به هر اعضاء از زبان یا قلب یا غیره که باشد.
8- تلاوت قرآن مقدس را هر مقداری از حفظ باشد یا ناظره(روخوانی) در هر شبانه روزی مصلح حیات و ممات خود باید شمرد که مثمر حیات طیبه و ابدی است و متکفل تمام مهمات دینینه و دنیویه است.
9- برای اصلاح دل خود نزد مصلحین٬ نزدیکی باید کرد و خدمت شان را بر خود باید لازم گرفت و خاک پای ایشان باید شد. به قول سعدی شیرازی(رح)
شبان وادی ایمن گهی به مراد که چند روز بجان خدمت شعیب کند
10- سعی کنید که اثر این چند چیز در قلب و دماغت نرسد و گرنه با شتابی در دام نفس و شیطان می افتید چرا که اینها دام فریب نفس و شیطانند برای گمراهی بشر: یکی حبّ دنیا ٬ دوم حسد ٬ سوم کینه ٬ چهارم خشم و غضب ٬ پنجم بخل٬ ششم حبّ جاه و ریاست ٬ هفتم ریا و خودنمایی و خودرانی ٬ هشتم کبر و غرور ٬ نهم عجب و خود پسندی ٬دهم بی رحمی بر خلق و ظلم ٬ یازدهم بریدن صله ی رحمی ٬ دواردهم مخالفت والدین و اساتذه و مشایخ و علمای ربانیین.
11- سعی کن که ضد اخلاق های رذیله ی بالا در دل و دماغ تو به جد وجهد اوصاف حمیده جایگزین گردد.
12- گمان نبرید که رد و تبدیل این صفات ذمیمه در قدرت بشر نیست ٬ بلکه انسان مختار و قادر است بر تبدیل این همه البته تخریج آنها کلاً در قدرت او نیست.
13- برای تربیت اولاد خود و مسلمین در عمر خردسالی ایشان سعی کرده باشی تا به راه دین وقرآن بیفتند و در سن خردسالی این اشیاء در دل هایشان نقش گردند همین است طریق پایداری مذاهب دین و دنیا.
14- امر به معروف و نهی از منکر را لازم باید گرفت به قدر قدرت خود و حسب مقتضای وقت وزمان
15- از تیلیغ و جماعت آن وقتاً فرقتاً حصه باید گرفت.
16- خدمت خلق و رحم علی الخلق را طره ی ناز وسرمایه دوجهانی و بزرگترین وسیله قرب مقبول خود باید شمرد. اگر چه خدمتی کوچک و دنیوی باشد اما همه به اخلاص باشد.
طریقت بجز خدمت خلق نیست به تسبیح و سجاده و دلق نیست
17- طلب دانش و مطالعه کتب دینی راهنمای بزرگ وسبب بزرگی است برای نجات بشر از گمراهی.
18- مطالعه ی تفاسیر و احادیث و فقه سدّ اعظم بشر است از عقایده فاسده و از وقوع در مکاید چیگرایان و شیادان دنیا.
19- مطالعه ی کتب اخلاقیات و حالات بزرگان را بر خود لازم دانند که از مطالعه ی آنها همیشه موفق به بندگی و محفوظ از دام شیطانی می مانید.
20- ذکر صحابه و تاریخ شان را لازم باید گرفت که از مطالعه ی آنها سلامتی ایمان و جذبه احکام دین وجهاد اسلامی پیدا می گردد.
21- در موضوع تنقید صحابه ( رضی الله عنهم) قول وقلم و دلیل کسی را اعتماد نباید کرد اگر چه آن شخص امام مذهبی و علامه ی زمانی و قطب ولایتی و مورخ معتبری باشد اگر اعتماد کردی از ایمان و مقبولیت تو پرده برخاست.
22- بزرگترین وسیله تقرب و مقبولیت دربار خداوندی دفاع از حریم صحابه و انتشار بزرگی و فضائل و مقام صحابه است به قلم باشد یا به زبان.
23- همیشه بر سلف صالحین و عموم تابعین و تبع تابعین ( رضوان الله تعالی علیهم اجمعین) حسن ظن باید داشت.
24- در حد توان این کمینه را نیز در دعاها یاآورده باشید.
25- دینا مسمانم ٬ ملتاً ابراهیمی ام ٬ شعارا سنی ام٬ و پیرو ماتریدیه ٬ نصبا حنفی ام و مشرباً مجددی نقشبندیه هستم و مسلکاً دیوبندی ام و وطنّاً سربازی ام و انزائی و اقامتاً کوه ونی خدا آبادیم٬ نسباً حسنی ام و حسینی ام٬ اعتماداً علی اقوال و مکاتیب اجدادی.
وآخر دعوانا ان الحمد لله ربّ العالمین
حمداً کثیراً طیباً مبارکاً فیه.
محمد عمر سربازی نقشبندی مجددی
1405 هجری قمری- کوه ون سرباز - ایرانشهر
در سال 1355 هـ.ق./ 1315 هـ.ش.، در پایان وقت سحر پنجشنبه سوم ماه مبارك ذوالحجه، در روستای دورافتادهای به نام «انزاء»، در منطقة سرباز بلوچستان، در خانه ملا احمد فرزند ملا عبدالرحمان، از خاندان سادات، كودكی چشم به جهان گشود كه جدش آخوند ملا عبدالرحمان او را «محمدعمر» نام نهاد، تا به میمنت این نام مبارك، این فرزند خادمی مخلص از خادمان دین اسلام و پیروی صادق از پیروان نبی رحمت صلیالله علیه وسلم شود و نام بزرگمرد تاریخ اسلام حضرت عمر فاروق رضیاللهعنه در وجود او روحیة حقپذیری و قاطعیت در دفاع از حق و حقیقت، و مبارزه با شرك و نفاق را بدمد.
امتیازات خدادادی «محمدعمر» از همان كودكی ظاهر بود و او را از سایر بچههای همسن و سالش متمایز میكرد. مادرش به وی میگفت: «در طول شبهای دراز، مثل اطفال دیگر پریشانم نمیكردی، تا اینكه خودم رحمم میآمد و برمیخاستم و به تو شیر میدادم».
وقتی كمی بزرگتر شد، صفات یك مرد بزرگ در وجودش نمایان گشت. او ظاهراً كودك بود و همانند همسن و سالانش علاقة زیادی به بازیهای كودكانه داشت، بلكه در زور بازو و شجاعت سرآمد همه بود، اما در عین برخورداری از طبع كودكانه، مردی بزرگ و عاقل به نظر میرسید. بالای سرش ز هوشمندی/ میتافت ستارة بلندی.
در همین سنین عشق مفرطی به نماز، روزه، ذكر و خواندن درود پیدا كرد. به اشعار عارفانه و مدیحههای زیبا علاقة بسیار از خود نشان میداد و اشعار زیادی از «دیوان حافظ» و «دیوان ملاحسن» از بر داشت. محبت و عشق به پیامبر در اعماق قلب لطیفش جای گرفته بود و از همان زمان با سحرخیزی مأنوس بود. در شجاعت از بقیه جلوتر و یاور محرومان و ضعیفان بود. در شبهای تار، یكه و تنها برای آبیاری درختان به باغهای دوردست میرفت و به خانوادهاش خدمت میكرد. محترم و باادب بود و برای والدینش احترام و ارزش فراوانی قایل بود و در جلب رضایت آنان از انجام هیچ كاری شانه خالی نمیكرد. نسبت به سه گروه احساس محبت وافر داشت: اهل علم، اهل عرفان و اهل شجاعت. خداوند متعال نیز خصوصیات این سه گروه را در وجود او جمع كرد.
در مسجد انزاء نزد عمویش مولانا گلمحمد كه به تازگی از دیوبند بازگشته بود به فراگیری روخوانی قرآن پرداخت. در هشت و نهسالگی «پنج كتاب»، «مالابدمنه» و «گلستان سعدی» را نزد حاجی غلاممحمد رحمهالله آموخت. همزمان با نهسالگی وی، مدرسهای دولتی در روستای إیتْك سرباز در زیر یك درخت شروع به كار كرد و پدرش او را به این مدرسه فرستاد. سال بعد كلاسها در چند اتاق تازهساز دایر شد. وی در كنار دروس مدرسة دولتی كتابهای «بوستان سعدی»، «میزان و منشعب»، «صرف میر»، «منیهالمصلی» و «قدوری» را نیز با جدیت تمام فرا گرفت.
یك امتیاز منحصر به فرد كه محمدعمر در اوان نوجوانی به آن مفتخر گشت و در واقع سنگ بنای شخصیت و رمز موفقیتش در مراحل بعدی زندگی شد، ارتباط وی با اهل دل و پیوستن به سلك اهل طریقت در سن یازده سالگی بود. وی در این سن به دست «خلیفه غلاممحمد نقشبندی» خلیفة مجاز «شاه ولیّالله خراسانی هراتی» در سلسلة نقشبندیة مجددیه، بیعت كرد و با كمال ذوق و شوق به اذكار و اورادی میپرداخت كه به او تلقین میشد.
در سال سوم دبستان حالش دگرگون شد و با وجود تلاش پدر برای بازگرداندن وی به مدرسه، درس دولتی را رها كرد. از سوی دیگر روز به روز اشتیاقش برای فراگیری علوم دینی بیشتر میشد تا اینكه سرانجام در سال 1368 ق./ 1327 ش. به قصد تحصیل علوم دینی رهسپار كراچی پاكستان شد.
محمدعمر نوجوان یك سال را در مدرسة «احرارالاسلام» گذراند. سال دوم، به واسطة جدش مرحوم ملاعبدالواحد كه ساكن كراچی بود، به مدرسة پرآوازة آن دیار، یعنی مظهرالعلوم كده رفت. این نوجوان بلوچ ایرانی مورد توجه اساتید مدرسة مظهرالعلوم، خصوصاً مولانا محمدصادق مدیر مظهرالعلوم قرار گرفت. مولانا محمدصادق از شاگردان برجستة شیخالهند مولانا محمودالحسن دیوبندی و از فارغالتحصیلان دانشگاه اسلامی دارالعلوم دیوبند بود و بین ایشان و ملا عبدالواحد رفاقت و صمیمیتی ویژه و دیرینه وجود داشت، و به خاطر شركت در فعالیتهای مبارزاتی چندی با هم در زندان بودند.
مولانا محمدعمر از اولین ملاقاتش با مولانا محمدصادق چنین حكایت كرده است: وقتی با پدربزرگم خدمت مولانا رسیدیم، با نگاهی عمیق و تبسمی بر لب از پدربزرگم پرسیدند: مجاهد! این نوة شما است؟ پدر بزرگم جواب داد: بله! سپس به زبان فارسی از من پرسیدند: تا حال چه میكردهای؟ گفتم: در خدمت پدر و مادر بودم. و كتابهایی را كه خوانده بودم نام بردم. پدربزرگم گفت: با همین سن كم بیعت هم كرده است. با تعجب پرسیدند: در چه سنی؟ گفتم: یازده سالگی. گفتند: به خوبیهای طریقت پی بردی؟ گفتم: بله! پرسیدند: چگونه؟ گفتم: به فیض آبا و اجدادم كه در این سلك بودند. سؤال كردند: چه حاصل كردهای؟ گفتم: به پنج لطیفه از لطایف عالم امر رسیدهام. سپس سلسلة نقشبندیه را برای ایشان خواندم. دستی بر سرم كشیدند و فرمودند: «این فرزند من است، دستار او را همین حالا ببندید كه إنشاءالله مولوی میشود».
مولانا محمدعمر رحمهالله در مدت اقامت و تحصیل در پاكستان علوم مختلف اسلامی، از جمله تفسیر، حدیث، فقه، صرف و نحو، بلاغت، تجوید و قرائت، اصول، منطق و ... را نزد علمای متبحر و نامداری همچون مولانا فضلاحمد كراچوی سندی، قاری محمد رعایتالله دیوبندی، مولانا عبدالحلیم افغانی، مولانا غلاممصطفی قاسمی سندی و... آموخت.
در این مدت از نزدیك با علما و اندیشمندان، مكاتب مختلف مذهبی، فكری و سیاسی و … آشنا شد. ارتباط مستقیم و مداوم با شخصیتهای مشهور علمی، انقلابی و عرفانی، همچون مولانا شاه عطاءالله بخاری، مولانا احمدعلی لاهوری، مولانا عبدالله درخواستی، مولانا محمدیوسف بنوری، مفتی محمدشفیع عثمانی، مولانا عبدالغنی جاجروی، مفتی محمدعثمان بلوچ، مولانا خیرمحمد جالندری رحمهمالله و بسیاری دیگر از شخصیتهای برجستة آن زمان تأثیرات و تحولات عمیقی در فكر و روح مولانا گذاشت.
همنشینی و مصاحبت با این گونه رادمردان همتی بلند، فكری روشن، عزمی راسخ، علمی وافر، شجاعتی نادر، تواضعی بسیار، توكلی قوی و روحیهای سرشار را در او آفرید و او را به فهم صحیح و عمیق دین رهنمون گشت.
صحبت از علم كتابی خوشتراست/ صحبت مردان حق آدمگر است
دین مجو اندر كتب ای بیخبر / علم و حكمت از كتب، دین از نظر
چشـم احمـد بر ابوبكـری زده / از یـكی تصدیـق، صدیـق آمـده
یا به قول مولوی جلالالدین بلخی علیهالرحمه:
صحبت صالح تو را صالح كند / صحبت طالح تو را طالح كند
نار خندان باغ را خندان كند / صحبت مردانت از مردان كند
در آن ایام، در كنار تحصیل علم، سخت مشغول تعلیم، تبلیغ، مناظره با بدعتگزاران و كجروان و نیز فعالیتهای دیگر بود. از اعضای فعال حركت دفاع از ختم نبوت، به نام «حزب احرار» به رهبری شاه عطاءالله بخاری رحمهالله بود و با كمال شجاعت، علم و داریت با فرقة باطلة قادیانیت مبارزه و مناظره میكرد و همواره پیروز و سربلند بر میگشت.
در همین سال مدرسة «حنیفیه» را در محلة «كلری» كراچی بنیان نهاد و رسالة «وتد الایمان»، «خیر المقاصد» و «حقیقت ایمان و اسلام» را به رشته تحریر در آورد. كمكم آوازهاش مجامع عمومی و محافل دینی را فراگرفت و نام «محمدعمر ایرانی» بر سر زبانها افتاد. بالأخره سالهای تحصیل علم با عزت، سربلندی، تلاش و پشتكار سپری شد و این فصل زیبا و پرنشاط از زندگیشان در سال 1373 ق./ 1332 ش. به سرانجام رسید. ایشان به محض فراغت از تحصیل، با كولهباری از اندوختههای علمی و تجربیات عمیق و خاطرههای آموزنده و شیرین به دامان پر مهر وطن بازگشت.
مولانا رحمهالله پس از فرونشاندن عطش علمی خویش، شدیداً به اصلاح باطن و فراگرفتن علوم باطنی احساس نیاز نمود. البته قبلاً نیز در این بحر غواصی كرده بود، اما باز هم برای رسیدن به صفای درون و معارف عالم «احسان و تزكیه» در سال 1374 ق./ 1333 ش. به سوی افغانستان رخت سفر بست و در آنجا با قطب دوران شاه غوثمحمد هروی بیعت كرد. شاه غوثمحمد هروی در سال 1376 ق. وفات یافت. مولانا محمدعمر مجدداً در سال 1377 ق. عازم افغانستان شد و با علامه شاه بهاءالدین شهید (فرزند و خلیفة ارشد شاه غوثمحمد هروی) تجدید بیعت كرد و بعد از سه سفر عرفانی و دعوی، به كمك ایشان سلوك عارفانهاش را در چهار سلسلة عرفانی نقشبندیه، قادریه، چشتیه و سهروردیه به پایة تكمیل رساند.
مولانا محمدعمر سربازی با جدیت تمام در منطقة سرباز كار تبلیغ دین را آغاز میكند و در ردّ رسوم بیپایه و اعتقادات شركآمیز، و بر افراشتن پرچم توحید، قدمهای راسخی بر میدارد. او هر جا میرود با حرارت و سوز درون، آتشی در دل خفتگان و غافلان بر پا میكند و با سخنان شورانگیز و مخلصانه، مردم را با حقیقت آیین یكتاپرستی آشنا میسازد و در این راه از هیچ ملامتی نمیهراسد. همزمان كار جماعت تبلیغ را در منطقه پایهگذاری میكند و به مدت شش سال این كار را ادامه میدهد. خود ایشان در این باره نوشته است:
«در اكثر جاها پای پیاده میرفتیم و توشه بر دوش حمل میكردیم. گاه پنج نفر و گاه بیشتر بودیم. اولین جماعت ما بعد از نماز جمعه از روستای كوهمیتگ در فصل زمستان به طرف جژان و رودان بیرون آمد. گاهی سه روز، گاهی هفت روز، گاهی ده روز و گاهی چهل روز میرفتیم. در این سفرها دچار بسی دشواریها میشدیم».
«در همان سالی كه من برای تحصیل به پاكستان رفتم، مولانا محمدالیاس كاندهلوی رحمهالله، بانی نهضت دعوت و تبلیغ، وفات كرد و فرزندش مولانا محمدیوسف كاندهلوی رحمهالله جلسهای گرفت و من از همان زمان با نهضت دعوت و تبلیغ آشنا بودم». كلنگ اولین مركز جماعت تبلیغ در ایران نیز به دست ایشان به زمین زده شد.
در سال 1380 ق./ 1339 ش. با كمك مولانا تاجمحمد نسكندی، مدرسة عزیزیة دپكور را كه به علت رفتن حضرت مولانا عبدالعزیز رحمهالله به زاهدان به حالت تعطیل درآمده بود، به انزاء منتقل میكند و مدتی در آن به تدریس اشتغال میورزد تا اینكه در یكی از سفرهای تبلیغی، گذرش به منطقة «كوهون» میافتد؛ منطقهای كه اغلب ساكنان آن معتقد به مذهب انحرافی و كفرآمیز «ذكری» بودند. ذكریها پیروان شخصی مدعی پیامبری به نام محمد اتكی (متولد 997هـ.ق.) بودند كه به جای نماز ذكر میكردند و اعتقادی به نماز، روزه، حج و دیگر احكام اسلامی نداشتند. اینجا است كه غیرت ایمانی و دینی ایشان تحریك شده و برای از بین بردن این فتنه بزرگ، سخت اندیشناك میشود. در دورن خود بیفزا درد را / تا ببینی سبز و سرخ و زرد را.
بارها برای دعوت نزد آنان میرود و آنها را به سوی دین حقیقی دعوت مینماید و در این راه نهایت جانفشانی را از خود نشان میدهد. خود ایشان در این باره میگوید: «آنچنان مبارزه نمودم كه تهدید به مرگ شدم. حتی شخص مجاهدی مانند مولانا عبدالله رحمهالله [پدر بزرگوار مولانا عبدالعزیز رحمهالله] بنده را نصحیت میكرد كه زیاد دنبال ذكریها مرو خطرناك است. شاید آنها شما را در درهای بكشند و ما اصلاً خبر نشویم».
در ادامه میافزاید: «بزرگترین زیارتگاههای شركآمیز را خراب نمودم. زیارتگاههایی كه بعضی علما از جنهای آن میترسیدند».
در سال 1381 ق./ 1340 ش. پس از اصرار مكرر اهل كوهون، رؤیاهای بشارتدهنده، الهامات ربانی و استخاره بسیار حضرت مولانا رحمهالله در میان كوههای منطقة كوهون در روستای خداآباد/ پادیگ اساس مدرسهای را گذاشت كه بعدها در ردیف معروفترین مدارس دینی ایران قرار گرفت؛ جایی كه از امكانات اولیهای همچون آب و برق و جاده خبری نبود. شیخ با پای پیاده از انزاء تا پادیگ رفت و آمد میكرد.
مدرسة منبعالعلوم كوهون برای طالبان شریعت محمدی بهترین مدرسه، و برای تشنگان دریای معرفت الهی، بزرگترین خانقاه بود. خوشا به سعادت كسانی كه هر دو را با هم جمع كرده و همانند شیخ بزرگ به مسلك عارفان طریقت و عالمان شریعت درآمدند. این مدرسه تاكنون صدها فارغالتحصیل به جامعه تقدیم نموده است و فرزندان این منبع علمی، بدعتشكنان و شركستیزانی هستند كه در داخل و خارج كشور (افغانستان و پاكستان) به خدمت دین خدا و ارشاد بندگان او مشغولند.
مولانا از آن پس، مدرسة منبعالعلوم را به عنوان پایگاهی برای احیای تعالیم اسلامی و تحقق بخشیدن به آرمانهای دینی خویش انتخاب كرد و با تألیف، تدریس، موعظه، اخذ بیعت، و تلقین ذكر، به روشنگری و هدایت اقشار مختلف مردم پرداخت. به نحوی كه با گذشت زمان دلهای بسیاری متوجه این كوههای دور افتاده و سرزمین گرم و خشك گردید و همه برای علاج بیماریهای روحی و حتی جسمی خویش به آنجا رجوع میكردند و با ارسال نامههای اصلاحی، خود را در اختیار اوامر این شیخ كامل قرار میدادند. كلام خالصانه و زیبای مولانا چنان در دل مشتاقان رسوخ میكرد كه هر كس از هر گوشهای دست به قلم میشد و نامهای به آن سوی میفرستاد و پس از آن لحظهشماری میكرد تا جواب نامهاش با خط زیبا و دلكش مولانا به دستش برسد و او بوسه عشق بر نامة دوست زند و آن را بر سر و دیده نهد و با خواندن نسخة شفابخش طبیب روحانیش، آن را سرلوحة زندگی و سلوك معنوی خویش قرار دهد. چنانكه مجموعه این مكاتبات در چند جلد به نام «مكتوبات سربازی» چاپ و منتشر شده است.
مولانا سربازی در سال 1385 ق./ 1344 ش. به زیارت حرمین شریفین برای ادای حج مشرف شد. در این سفر كه از راه دریا و از طریق امارات بود، به خاطر بعضی از مشكلات نزدیك سه ماه در بحرین مجبور به اقامت میشود. در این مدت با اقوام، افكار و شخصیتهای بسیاری آشنا میشود و مجالس و محافل وعظ و سخنرانی به زبانهای فارسی، عربی، اردو و بلوچی برگزار میكند.
در مدینة منوره به خدمت مولانا شیخ عبدالغفور مدنی مجددی رحمهالله میرسد و نزد ایشان تجدید اسباق تصوف میكند.
مولانا محمدعمر رحمهالله نماد تواضع بود. به كسی اجازه نمیداد به مدح و ستایش ایشان بپردازد. خود را كمتر از همگان میدانست. این در واقع همان جلوة «من عرف نفسه فقد عرف ربه» بود. چنان در عظمت معرفت الهی فنا بود كه جایی برای خویش نمییافت و چه خوب گفتهاند: «از خود گذشتن لازمة به مولای بیانتها رسیدن است». همواره میفرمود: «در نزد ما چیزی نیست». و میگفت: «بنده فقط و فقط فردی ملا و معلم و از جهتی متعلم هستم و بس! تصور كردن حیثیتی غیر از این برای بنده، جستن آب از سراب است».
در یكی از مكتوبات خویش، در جواب شخصی كه تقاضای بیعت كرده بود، نوشته است: «بنده شخصی مدرس و مذهبیام و برای كسب باطن و اصلاح مریدان چندان نمیرسم. بیعت احقر محض تبرك است. احقر خودم تشنهكام و نارسیده در میدان عرفانم، چه رسد كه بتوانم شما و دیگران را به مقصود برسانم. از اخلاق ناپسند و نازیبای من، غیر از خالق و خودم كسی را خبر نیست. شما چند سادهلوح، به رنگ طاووسی من فریب خوردهاید و به دنبال من افتادهاید».
ارادتمندان برای سپری كردن شب و روز جمعه در كوی دوست، رنج سفر را به امید حصول گنج محبت تحمل نموده و شب را در میان كوههای كوهون سپری میكردند و پس از شركت در نماز صبح روز جمعه و كسب فیض از مجلس ذكر، به ادای نماز اشراق میایستادند. سپس شیخ با كمال وقار و متانت همچون اقیانوسی خاموش به سوی منزلش روانه میشد. در قدمهایش چنان استحكام و رسوخی نهفته بود كه گویا كوههای كوهون از هیبتش به لرزه در میآمد. چشم را یارای نظاره كردن طولانی به چهرة منور و پر هیبتش نبود. او عصا بر زمین میزد و به سوی منزل گام بر میداشت و ارادتمندان شیفته و شیدای چهرة نورانی و عصای پر هیبت و دریای معرفتی بودند كه موجزنان به پیش میرفت. گویی فرشتگان همراهیش میكردند و او نظر بر قدم، سفر در وطن عرفان كرده و مستغرق در ذكر الهی به سوی منزل میرفت. میهمانان به میهمانخانه شیخ میرفتند و پس از لحظاتی، چای و صبحانه از منزل ایشان برای میهمانان آورده میشد؛ صبحانهای ساده اما پر از بركت و نورانیت. ساعتی بعد از صرف صبحانه همه منتظر قدوم شیخ بودند و گاهی به خاطر ازدحام و كثرت مراجعین به دارالحدیث مدرسة منبعالعلوم میرفتند و منتظر میماندند. شیخ میآمد و بسیار بیتكلف و ساده در محلی روبهروی همگان مینشست. در مجلس هر كس سؤالی داشت، كتباً یا شفاهاً مطرح میكرد و شیخ با روشی حكیمانه و بیانی شیرین جواب میداد. چنان دربارة مسائل حضور ذهن داشت كه گمان میرفت از سؤال با خبر بوده و برای پاسخش اندیشیده است.
گاهی كه از چگونگیِ رسیدن به محبت الهی سؤال میشد، احساس میگشت كه آتشی در پنبهزار افتاده و درون شیخ شعلهای بر افروخته شده است. آتش عشق است كاندر نی فتاد/ جوشش عشق است كاندر می فتاد. چنان از محبت الهی سخن میگفت كه بیاختیار اشك بر رخسار حاضران جاری میگشت. انگار همه میخواستند پیمان عشق و محبت با الله را با قطرات اشك امضا كنند.
در مجلسی پرسیده شد: عدهای ادعای عشق و محبت الهی دارند ولی با صحابه و یاران پیامبر صلیالله علیه و سلم بغض میورزند؟ مولانا با ذكر توضیحی در مورد عرفان نظری و عرفان حقیقی، گفت: آنانكه به حقیقت عرفان رسیدهاند در عشق الهی مستغرقاند و مهر خاموشی بر لب دارند، اما آنانكه در نظریات عرفانی فرو رفته و از حقیقت بیبهرهاند، فقط مدعی عشق و محبت الهیاند. سپس گفت: عشق خدا و بغض صحابه و یاران پیامبر صلیالله علیه و سلم در یك دل جای نمیگیرد، و این شعر سعدی را ترنم كرد: ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز/ كان سوخته را جان شد و آواز نیامد/ این مدعیان در طلبش بیخبرانند/ آن را كه خبر شد خبری باز نیامد.
مولانا رحمهالله تمام عمر مبارك را در ریاضت و عبادت گذراند. پیوسته در ذكر و حضور بود. آثار كثرت ذكر و عبادت در جبین و سیمای مباركش هویدا بود. طوری كه به محض دیدن چهرهاش یاد خدا تازه میشد و مصداق حدیث «إذا رؤوا ذكر الله» ظاهر میگشت.
سحرخیزی از كارهای مهم ایشان بود و با تمام توجه آن را پاس میداشت. به قول برادر بزرگوار ایشان، مولانا عبدالرحمن چابهاری، در سفرهای طولانی كه یكی دو ساعت به نماز صبح مانده بود و ما میخوابیدیم، متوجه میشدیم كه حضرت شیخ رحمهالله خواب را گذاشته و مشغول تهجد هستند. گویا شیخ با افتخار میگفت: با من آه صبحگاهی دادهاند/ سطوت كوهی به كاهی دادهاند.
شاگردان ایشان میگویند: در اثنای درس، گاهی این شعر حافظ را در اهمیت آه و ناله سحرگاهی میخواند: هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین است/ دردا كه این معما شرح و بیان ندارد.
بزرگترین صفتی كه بنیاد تمام فعالیتهای دینی و تأثیرات مثبت در جامعه را تشكیل میدهد، صبر و استقامت است. چه زیبا گفتهاند: «الاستقامة فوق ألف كرامة»؛ استقامت [در دین] باارزشتر از هزار كرامت است. مولانا محمدعمر از چنین استقامتی برخوردار بود و در نتیجة همین استقامت ایشان روستای پادیگ كه مركز ذكریهای منحرف و مرتد و منبع فساد و خرافات بود، به مركزی بس عظیم و سرچشمهای شفاف و زلال برای دین خدا و تعالیم اسلام و جایگاهی برای ترویج ذكر و دعا و للهیّت و اخلاص تبدیل شد و «خداآباد» نام گرفت.
مولانا سربازی به همه ثابت كرد كه میتوان در میان دریای پرتلاطم و سیلهای خروشان مادیت، كشتی نجات ذكر، اصلاح، احسان و تزكیه را به حركت درآورد و جامعة غرق در طغیان مادیت را به ساحل نجات رهنمون شد.
مولانا در كنار محبت و ارادت به تمام سلف صالح، محبت خاصی نسبت به علمای دیوبند داشت. طوری كه هرگاه از آنها سخن میگفت، عنان سخن را به دست عشق و محبت میداد و مشتاقانه در دریای محبت آنان شنا میكرد و ساعتها میگذشت و از ذكر خاطرات، فعالیتها، مبارزات و مجاهدتهای علمای دیوبند خسته نمیشد.
یادم میآید یك بار در مجلس ایشان از علامه انورشاه كشمیری سخن به میان آمد. ناگاه لحن كلامشان عوض شد و گونهای حماسی به خود گرفت و سخن به درازا كشید و از خصوصیات علامه انورشاه كشمیری، مقام بلند علمی، حافظه خارقالعاده و خدمات ایشان یاد كردند و حاضرین جلسه كه اكثراً اهل علم بودند، سراپا گوش، محو در احساسات زیبا و پاك شیخ، متوجه گذر زمان نمیشدند. در بیان خاطرات خویش از شاه عطاءالله بخاری رحمهالله نیز چنین حالی به ایشان دست میداد.
مولانا محمدعمر رحمهالله با جاری كردن سلسلة بیعت سلوك و عرفان، به اصلاح مردم این مرز و بوم همت گماشت. به نحوی كه خیل مشتاقان از مناطق مختلف ایران و افغانستان و پاكستان و حتی تاجیكستان و عراق برای شركت در مجلس ذكر و بیعت با شیخ به سوی كوهون روانه میشدند. از مشتاقان بیعت، ابتدا بر توحید، دوری از شركت و بدعت و گمراهی و گناهان كبیره و …، عهد و پیمان گرفته میشد، سپس جلسه ذكر شروع میشد. چه زیبا و دلانگیز بود آن سكوت سرتاسر معنویت و شور؛ سكوتی كه در درون مریدان و ذاكران، آتش شوق را شعلهور میكرد و ناگاه در میان این سكوت، فریاد الله الله، قلب هر مشتاقی را به تكان در میآورد و سیل اشكها را جاری میساخت!
مولانا توانست تصوف اسلامی را از هرگونه بدعت، خرافه و امور غیرشرعی پاك سازد و طریقت را دوشادوش شریعت پیش ببرد. به نحوی كه میتوان از ایشان به عنوان مجدد و احیاگر تصوف اسلامی، در زمان حاضر، در این خطه یاد كرد.
ایشان در اظهار حق و دفاع از آن، مصداق «لایخافون فی الله لومة لائم» بودند. مصادیق این صفت در زندگی ایشان به كثرت یافت میشود. به قول شیخالاسلام مولانا عبدالحمید: «مولانا محمدعمر رحمهالله بر خلاف بسیاری از ما تابع مصلحت نبود و رضایت هیچ كس، جز خدا را در نظر نمیگرفت. آنچه خلاف شریعت بود، با آن مخالفت میكرد و در برابر آن ایستادگی میكرد».
عنوان اغلب کتابهای حضرت ایشان بدین قرار می باشد:
تبیین الفرقان در تفسیر قرآن کریم 1-
2- احسان الباری شرح صحیح بخاری
مکتوب العاری اختصار عمده القاری 3-
4-انعام المنعم شرح صحیح مسلم
5-الطاف الودود شرح سنن ابی داوود
6- خیرالسرمدی تقریر سنن ترمذی
7- کشاف التباریخ تقاریر مشکوه المصابیح
8- تقاریر بلوغ المرام
9- فتاوای منبع العلوم کوه ون
10- مکتوبات سربازی
11- ضروریات مبلغین
12- فؤائد فاضله فی بیان الفاتحه
13- خیرالمقاصد
14- کنز الدارین
15- زادالحقیر للحاج الی بیت العلی الکبیر
16- المنجیات والمهلکات
17- الهدایه فی تحقیق الشرک فی الرساله
18- تبصره عاجله فی بیان فضائل بعض صحابه
19- اسلام وسائنس عالم
20-احداث العوام
21- ارشاد المجودین
22- قره العینین فی مقدمات الصحیحین
23- اهمیت ریش در اسلام
24- انوار دوازده گانه
25- موارد الشوارد
26-التحذیر عن ارتکاب التصویر
27- ستر شرعی
28- پیکار با اسبال ازار
29- شمشیر بران بر اشراک و بدعات دوران
30- دیوان عمر
31- سوغات برادران
32- مواعظ حسنه
33- صدای فطرت
34- حقیقت بردگی در اسلام
35- گلدسته بهارستان
36- شفاء الاسقام
37- ارغام الجاحد در دفاع از مقام علمی امام اعظم رحمه الله
38- التحقیق الوجیز فی مسئله التعویذ
39- سراغ حقیقت خلفای راشدین از دیدگاه امیر المؤمنین
40- ارمغان دوستان
41- حکم الاحکام الربوبیه
42- خلاصه الحقائق
43- فضل المیمون فی تعریفات الفنون
44- سر گذشت خود نوشت
45- گلشن جعفری در اسانید عمری
46- منظومه الآلی در عقیده
47- منثوره العوالی شرح منظومه
48- التوضیح والاعلان فی تحقیق تراویح رمضان
49- انوار ساطعه فی بیان الفاتحه
50- وتد الایمان
51- خلاصه التصوف
52- تدبیر دفع مصائب وبلیات
53- توشه ناجی شرح سراجی
54- هشدار به مسلمین
55- البینات للمتفرسین
56- پرسش وپاسخ های ارزشمند برای جوانان ارجمند
57- مقالات هفتگانه
58- نسب نامه
59- رفع اشتباهات از عدم وجود جمعه در دهات
60- شمشیر حیدری دربیان مضرات تلویز یون
61- وصیت نامه عمری
62- خورشید تابان بر بردگان بلوچستان
63- آیا بیماریها مسری هستند ؟
64- زکات اموال برای مدارس
65- رجاءالمقبول ترجمه اسوه الرسول
66- ضمائرالحکمه ترجمه بصائر الحکمه حکیم الامت
مولانا نعمت الله میر بلوچ فرزند عبدالعزیز در سال ۱۳۳۱ هـ . ش در روستای گوهرکوه ( گوهردشت ) از توابع زاهدان دیده به جهان گشودند . ایشان دوران دبستان را در روستای رحمت آباد گوهرکوه سپری کردند و تا کلاس ششم دبستان تحصیل نمودند … مولانا در
سن ۱۶ سالگی ( ۱۳۴۷ ) برای فراگیری علوم دینی به زاهدان تشریف آورده در مسجد عزیزی به مدت یک سال خدمت اساتید بزرگی همچون مولانا عبدالعزیز (رح) زانوی تلمذ زدند و به مشوره خود مولانا عبدالعزیز عازم پاکستان شدند ایشان بعد از عزیمت به پاکستان در جامعه بدرالعلوم رحیم یارخان مشغول به فراگیری علوم دینی شدند و یک سال قبل از فراغت به کراچی تشریف برده در جامعه فاروقیه کراچی ثبت نام کردند .ولی بعد از مدت کوتاهی به مشوره اساتید دوباره به رحیم یارخان مراجعت نموده در جامعه بدرالعلوم فارغ التحصیل شدند . ایشان در تمام دوران تحصیلات در دورة های تفسیر اساتید بزرگ خصوصاً مولانا جاجروی شرکت می کردند .مولانا بعد از برگشت از پاکستان ابتدا در روستای شوره چاه قلعه بید مشغول تدریس شدند و بعد از آن در مدرسه شورشادی در خدمت مولانا دین محمد بودند و از آن به بعد تا پایان عمر خویش در حوزه علمیه دارالعلوم زاهدان تشنگان علوم دینی را سیراب نمودند .تا اینکه بالاخره روز دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۸۵ مطابق با ۱۱ ربیع الاول ۱۴۲۷ بر اثر سانحه تصادف در مسیر زاهدان ـ بم جام شهادت را نوش نموده به لقاء الله شتافتند . روحش شاد ، پادش گرامی و راهش پرره روان باد . از اساتید مولانا می توان : شیخ القرآن مولانا غلام الله خان (رح) ، مولانا عبدالغنی جاجروی (رح) ، شیخ المشایخ مولانا عبدالکریم بیرشریف ، مولانا منظور احمد نعمانی (رح) ، شیخ المجاهدین مولانا مفتی نظام الدین شامزی ، شیخ الحدیث مولانا سلیم الله خان ، مولانا محمّد یوسف رحیم یارخانی و … را نام برد .
__________
یادنامه مولانا نعمت الله به قلم مولوی حبیب الله مرجانی
همه باید از این جهان بروند و دست در دست پیک اجل دهند و خواسته یا ناخواسته جهان فانی و دنیای دون را ترک گویند و به سوی عالم عقبی روانه شوند . عده ای با اکراه و اجبارکشان کشان به عالم برزخ و جهان قبر برده می شوند که بعد از خود انباری از کرده های زشت و گناهان و جرم های شرم آور به جای می نهند و لعنت و بیزاری خلق را در پی دارند… ( و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء ولکن لا تشعرون )
آه ! یاران خدائی رفتند در روز جدائی رفتند
با عشق و صفایی رفتند با سوز و نوایی رفتند
دریاب مرا در غم هجران ای بار خدای پاک و منان
مردان خدا چه باصفا می میرند
جان داده و در راه خدا می میرند
از عشق خدا روی به عقبی دارند
از بهر خدا بهر رضا می میرند
کجائید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی
کجا رفتید ای یاران دیرین
سبک بالان افلاک هوایی
همه باید از این جهان بروند و دست در دست پیک اجل دهند و خواسته یا ناخواسته جهان فانی و دنیای دون را ترک گویند و به سوی عالم عقبی روانه شوند . عده ای با اکراه و اجبارکشان کشان به عالم برزخ و جهان قبر برده می شوند که بعد از خود انباری از کرده های زشت و گناهان و جرم های شرم آور به جای
می نهند و لعنت و بیزاری خلق را در پی دارند … وعده ای هستند که در انتظار برادشتن پرده حیات مجازی دنیایند و در اشتیاق پرواز به سوی مولای بی همتایند و همچون قطراتی به پهنای مهربان دریای بی کرانه می پیوندند . و نغمه خوان و مستانه به سوی او زمزمه می کنند :
ای خوش آنروز کزین منزل ویران بروم
راحت جان طلبم و زپی جانان بروم
( من احب لقاء الله احب الله لقاءه )
جزءها را روی ها سوی کل است
بلبلان را عشق با روی گل است
آنکه از دریاست دریا می رود
آنکه از بالاست ، بالامی رود
ما زدریائیم و دریا می رویم
ما زبالائیم و بالا می رویم
آه ! چه زیباست پرواز عاشقانه بلبلان خدایی به سوی گلستان عاشقان و چه فرح افزاست تجمع محبوبان و عاشقان در بزم جانانه حق .
آری ! مولانا نعمت الله رفت و چه زیبا رفت ، چه خالصانه و بی آلایش رفت . با طهارت درون و بیرون جام صبحگاهی را در حریم حضرت حق نوشید . او روزه داشت اما قبل از غروب بلکه همان اوائل صبح افطار کرد آنهم بر سفره محبوب . دست به دعا بر می دارم و می گویم ، بار الها نعمت را از ما گرفتی و چه زود گرفتی . بار الها بلبلت را از دیار ما به پرواز در آوردی و چه سریع پرواز کرد . محبوبت را به مهمانی فراخواندی و چه با عزت و کرامت فرا خواندی .
الهی ! او را چه خوب شناختی ، چه حکیمانه برگزیدی و چه نیکو انتخاب کردی آن گمنام مشهور را . به راستی که بندگانت را خوب می شناسی . شاید دیدی در این زندان دنیا دارد زجر می کشد و باید به سوی خودت فرایش خوانی . الهی ! ما گواهی می دهیم که بنده ات نعمت الله ، توحید تو را به ما رساند ، الهی ! گواهی می دهیم که بنده ات نعمت الله کلامت را بر ایمان تشریح کرد . گواهی می دهیم که در راهت عاشقانه فریاد لا اله الا الله را بلند کرد و بر آن استقامت کرد .
پس ای مولای بی همتا ! این هدیه را از حوزة دارالعلوم زاهدان بپذیر و او را در ردیف دوستانت و مجاهدان راهت و داعیان دینت و مبلغان رسالتت قرار بده و ما را بعد از او در فتنه نینداز و از پاداشش محروممان نفرما . « آمین »
مولوی نعمت الله ، مولوی عبدالحکیم ، مولوی عبدالله و حاج عزیزالله به رحمت خدا پیوستند آنان رفتند و ما ماندیم ، یقین می دانیم که در راه خدا بوده اند و آنان همان مومنانی هستند که عهد خدا را وفا کردند ( من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه ) و ما در پی آنان و در راه آنان در حرکتیم و منتظر تحقق وعدة خدایی هستیم .
( و منهم من ینتظر و مابدّلوا تبدیلا ) . ما همه عاشق شهادتیم و به مقام این عزیزان رشک می بریم . آرزو داریم که در راه خدا و در راه دعوت و جهاد و تعلیم توحید و رسالت و بر عقیده به آخرت به شرف شهادت نائل آئیم مولوی نعمت الله و مولوی عبدالحکیم و همراهانش نزد خداوند ارزش داشتند تا قبول شدند .
آنها به ما درس ایثار ، درس عشق و وفا ، درس جانفدایی در راه خدا ، درس شجاعت دادند . دین خدا را بدون هیچ ترس و واهمه ای تبلیغ کردند . به راستی که آنان مصداق واقعی ( الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لا یخشون احداً الا الله ) بودند . ما طلاب دارالعلوم زاهدان ، با آنان عهد و پیمان بسته ایم که در راه بیان حق از هیچ قدرتی و هیچ حکومتی و هیچ باطلی نهراسیم و تا لحظه ای که خون در رگهای مان جاری است از توحید الهی دفاع کنیم و شرک و بدعت را خرد کرده و در هم کوبیم و زیر پایمان دفن نمائیم .
مولوی نعمت الله رفت اما فریاد توحیدی اش و ندای قرآنی اش از مناره های مکی ، بلکه از فراز تمام بلندیهای ایران زمین گوش هر مسلمان موحد و خداپرستی را نوازش می دهد و کاخ هر ظالم و بیدادگر و بنیان هر نوع شرک و بدعت را به لرزه می اندازد . تا قرآن باقی است و تا ندای توحید در دنیا ظاهر است ، نام مولانا نعمت الله (رح) از یاد نخواهد رفت او به خاطر قرآن و توحید فدا شد و قرآن و توحید با نام زیبایش عجین شده و از هم جدا نخواهند شد .
مولانا عبدالحکیم رخت بر بست اما راهش همچنان ادامه دارد و به حول و قوة الهی نخواهیم گذاشت چراغ هائی که در مناطق محروم ، روشن کرده است خاموش شوند .
هر گاه به یادش می افتیم ، وجود خستگی ناپذیر و پیکر پر تلاشش جلوی چشمانمان مجسم می شود . همت و پشتکار ، مجاهده و تلاش ، جهاد و دعوت ، ایمان و غیرت ، درسهائی که هر طلاب و عالم دین را از خواب غفلت بیدار می کند .
مولوی عبدالله و حاج عزیزالله رفتند اما نامشان با تلاشهای دینی در جریدة تاریخ به ثبت رسید .خداوند بهترین پاداشها را از جانب امت محمدی ( علی صاحبها السلام ) به روحشان عنایت فرماید و ما را به حقیقت برساند و توفیق خیر عنایت فرماید .
دانلود آهنگ جدید ,شادو بسیار زیبای دانیال نریمانی به نام شالتو بردار
شعر و ملودی:صندی / تنظیم سعید :جرا
دانلود آهنگ جدید و فوق العاده امید جهان و مصطفی تفتیش به نام ویلا ویلا دختر بندری
سلام کودکی گره خورده
سرد چنان درد خماری
خمیازه هایی در ترانه های لنگستون هیوز
به چپ چپ
سر کوچه
یک بست
یک بسته
سیگار اشنو
بازهم رو راست نیستی لیلی
دیشب کجا مجنون را جا گذاشتی
با بطری عرق سگی ،سرگرم
عرق کردم سرا پا گوش
فصل خمیازه خزعبلات پای منقل
مجنون شیشه عمرش می کشد مست
من اینجا باله می رقصم بیدرد ، مرفه تر خرناس که می کشی
کودکی ام را به باد فراموشی می سپارم در اشعار کهنه امیلی
دیروز بهتر بود اگر نان و چای بود و قصه های مادرم
امروز ژامبون برادرم
افاده گا می کند و رژ و ریمل و
چسب مو
من امروز گم می شوم