در سال 1355 هـ.ق./ 1315 هـ.ش.، در پایان وقت سحر پنجشنبه سوم ماه مبارك ذوالحجه، در روستای دورافتادهای به نام «انزاء»، در منطقة سرباز بلوچستان، در خانه ملا احمد فرزند ملا عبدالرحمان، از خاندان سادات، كودكی چشم به جهان گشود كه جدش آخوند ملا عبدالرحمان او را «محمدعمر» نام نهاد، تا به میمنت این نام مبارك، این فرزند خادمی مخلص از خادمان دین اسلام و پیروی صادق از پیروان نبی رحمت صلیالله علیه وسلم شود و نام بزرگمرد تاریخ اسلام حضرت عمر فاروق رضیاللهعنه در وجود او روحیة حقپذیری و قاطعیت در دفاع از حق و حقیقت، و مبارزه با شرك و نفاق را بدمد.
امتیازات خدادادی «محمدعمر» از همان كودكی ظاهر بود و او را از سایر بچههای همسن و سالش متمایز میكرد. مادرش به وی میگفت: «در طول شبهای دراز، مثل اطفال دیگر پریشانم نمیكردی، تا اینكه خودم رحمم میآمد و برمیخاستم و به تو شیر میدادم».
وقتی كمی بزرگتر شد، صفات یك مرد بزرگ در وجودش نمایان گشت. او ظاهراً كودك بود و همانند همسن و سالانش علاقة زیادی به بازیهای كودكانه داشت، بلكه در زور بازو و شجاعت سرآمد همه بود، اما در عین برخورداری از طبع كودكانه، مردی بزرگ و عاقل به نظر میرسید. بالای سرش ز هوشمندی/ میتافت ستارة بلندی.
در همین سنین عشق مفرطی به نماز، روزه، ذكر و خواندن درود پیدا كرد. به اشعار عارفانه و مدیحههای زیبا علاقة بسیار از خود نشان میداد و اشعار زیادی از «دیوان حافظ» و «دیوان ملاحسن» از بر داشت. محبت و عشق به پیامبر در اعماق قلب لطیفش جای گرفته بود و از همان زمان با سحرخیزی مأنوس بود. در شجاعت از بقیه جلوتر و یاور محرومان و ضعیفان بود. در شبهای تار، یكه و تنها برای آبیاری درختان به باغهای دوردست میرفت و به خانوادهاش خدمت میكرد. محترم و باادب بود و برای والدینش احترام و ارزش فراوانی قایل بود و در جلب رضایت آنان از انجام هیچ كاری شانه خالی نمیكرد. نسبت به سه گروه احساس محبت وافر داشت: اهل علم، اهل عرفان و اهل شجاعت. خداوند متعال نیز خصوصیات این سه گروه را در وجود او جمع كرد.
در مسجد انزاء نزد عمویش مولانا گلمحمد كه به تازگی از دیوبند بازگشته بود به فراگیری روخوانی قرآن پرداخت. در هشت و نهسالگی «پنج كتاب»، «مالابدمنه» و «گلستان سعدی» را نزد حاجی غلاممحمد رحمهالله آموخت. همزمان با نهسالگی وی، مدرسهای دولتی در روستای إیتْك سرباز در زیر یك درخت شروع به كار كرد و پدرش او را به این مدرسه فرستاد. سال بعد كلاسها در چند اتاق تازهساز دایر شد. وی در كنار دروس مدرسة دولتی كتابهای «بوستان سعدی»، «میزان و منشعب»، «صرف میر»، «منیهالمصلی» و «قدوری» را نیز با جدیت تمام فرا گرفت.
یك امتیاز منحصر به فرد كه محمدعمر در اوان نوجوانی به آن مفتخر گشت و در واقع سنگ بنای شخصیت و رمز موفقیتش در مراحل بعدی زندگی شد، ارتباط وی با اهل دل و پیوستن به سلك اهل طریقت در سن یازده سالگی بود. وی در این سن به دست «خلیفه غلاممحمد نقشبندی» خلیفة مجاز «شاه ولیّالله خراسانی هراتی» در سلسلة نقشبندیة مجددیه، بیعت كرد و با كمال ذوق و شوق به اذكار و اورادی میپرداخت كه به او تلقین میشد.
در سال سوم دبستان حالش دگرگون شد و با وجود تلاش پدر برای بازگرداندن وی به مدرسه، درس دولتی را رها كرد. از سوی دیگر روز به روز اشتیاقش برای فراگیری علوم دینی بیشتر میشد تا اینكه سرانجام در سال 1368 ق./ 1327 ش. به قصد تحصیل علوم دینی رهسپار كراچی پاكستان شد.
محمدعمر نوجوان یك سال را در مدرسة «احرارالاسلام» گذراند. سال دوم، به واسطة جدش مرحوم ملاعبدالواحد كه ساكن كراچی بود، به مدرسة پرآوازة آن دیار، یعنی مظهرالعلوم كده رفت. این نوجوان بلوچ ایرانی مورد توجه اساتید مدرسة مظهرالعلوم، خصوصاً مولانا محمدصادق مدیر مظهرالعلوم قرار گرفت. مولانا محمدصادق از شاگردان برجستة شیخالهند مولانا محمودالحسن دیوبندی و از فارغالتحصیلان دانشگاه اسلامی دارالعلوم دیوبند بود و بین ایشان و ملا عبدالواحد رفاقت و صمیمیتی ویژه و دیرینه وجود داشت، و به خاطر شركت در فعالیتهای مبارزاتی چندی با هم در زندان بودند.
مولانا محمدعمر از اولین ملاقاتش با مولانا محمدصادق چنین حكایت كرده است: وقتی با پدربزرگم خدمت مولانا رسیدیم، با نگاهی عمیق و تبسمی بر لب از پدربزرگم پرسیدند: مجاهد! این نوة شما است؟ پدر بزرگم جواب داد: بله! سپس به زبان فارسی از من پرسیدند: تا حال چه میكردهای؟ گفتم: در خدمت پدر و مادر بودم. و كتابهایی را كه خوانده بودم نام بردم. پدربزرگم گفت: با همین سن كم بیعت هم كرده است. با تعجب پرسیدند: در چه سنی؟ گفتم: یازده سالگی. گفتند: به خوبیهای طریقت پی بردی؟ گفتم: بله! پرسیدند: چگونه؟ گفتم: به فیض آبا و اجدادم كه در این سلك بودند. سؤال كردند: چه حاصل كردهای؟ گفتم: به پنج لطیفه از لطایف عالم امر رسیدهام. سپس سلسلة نقشبندیه را برای ایشان خواندم. دستی بر سرم كشیدند و فرمودند: «این فرزند من است، دستار او را همین حالا ببندید كه إنشاءالله مولوی میشود».
مولانا محمدعمر رحمهالله در مدت اقامت و تحصیل در پاكستان علوم مختلف اسلامی، از جمله تفسیر، حدیث، فقه، صرف و نحو، بلاغت، تجوید و قرائت، اصول، منطق و ... را نزد علمای متبحر و نامداری همچون مولانا فضلاحمد كراچوی سندی، قاری محمد رعایتالله دیوبندی، مولانا عبدالحلیم افغانی، مولانا غلاممصطفی قاسمی سندی و... آموخت.
در این مدت از نزدیك با علما و اندیشمندان، مكاتب مختلف مذهبی، فكری و سیاسی و … آشنا شد. ارتباط مستقیم و مداوم با شخصیتهای مشهور علمی، انقلابی و عرفانی، همچون مولانا شاه عطاءالله بخاری، مولانا احمدعلی لاهوری، مولانا عبدالله درخواستی، مولانا محمدیوسف بنوری، مفتی محمدشفیع عثمانی، مولانا عبدالغنی جاجروی، مفتی محمدعثمان بلوچ، مولانا خیرمحمد جالندری رحمهمالله و بسیاری دیگر از شخصیتهای برجستة آن زمان تأثیرات و تحولات عمیقی در فكر و روح مولانا گذاشت.
همنشینی و مصاحبت با این گونه رادمردان همتی بلند، فكری روشن، عزمی راسخ، علمی وافر، شجاعتی نادر، تواضعی بسیار، توكلی قوی و روحیهای سرشار را در او آفرید و او را به فهم صحیح و عمیق دین رهنمون گشت.
صحبت از علم كتابی خوشتراست/ صحبت مردان حق آدمگر است
دین مجو اندر كتب ای بیخبر / علم و حكمت از كتب، دین از نظر
چشـم احمـد بر ابوبكـری زده / از یـكی تصدیـق، صدیـق آمـده
یا به قول مولوی جلالالدین بلخی علیهالرحمه:
صحبت صالح تو را صالح كند / صحبت طالح تو را طالح كند
نار خندان باغ را خندان كند / صحبت مردانت از مردان كند
در آن ایام، در كنار تحصیل علم، سخت مشغول تعلیم، تبلیغ، مناظره با بدعتگزاران و كجروان و نیز فعالیتهای دیگر بود. از اعضای فعال حركت دفاع از ختم نبوت، به نام «حزب احرار» به رهبری شاه عطاءالله بخاری رحمهالله بود و با كمال شجاعت، علم و داریت با فرقة باطلة قادیانیت مبارزه و مناظره میكرد و همواره پیروز و سربلند بر میگشت.
در همین سال مدرسة «حنیفیه» را در محلة «كلری» كراچی بنیان نهاد و رسالة «وتد الایمان»، «خیر المقاصد» و «حقیقت ایمان و اسلام» را به رشته تحریر در آورد. كمكم آوازهاش مجامع عمومی و محافل دینی را فراگرفت و نام «محمدعمر ایرانی» بر سر زبانها افتاد. بالأخره سالهای تحصیل علم با عزت، سربلندی، تلاش و پشتكار سپری شد و این فصل زیبا و پرنشاط از زندگیشان در سال 1373 ق./ 1332 ش. به سرانجام رسید. ایشان به محض فراغت از تحصیل، با كولهباری از اندوختههای علمی و تجربیات عمیق و خاطرههای آموزنده و شیرین به دامان پر مهر وطن بازگشت.
مولانا رحمهالله پس از فرونشاندن عطش علمی خویش، شدیداً به اصلاح باطن و فراگرفتن علوم باطنی احساس نیاز نمود. البته قبلاً نیز در این بحر غواصی كرده بود، اما باز هم برای رسیدن به صفای درون و معارف عالم «احسان و تزكیه» در سال 1374 ق./ 1333 ش. به سوی افغانستان رخت سفر بست و در آنجا با قطب دوران شاه غوثمحمد هروی بیعت كرد. شاه غوثمحمد هروی در سال 1376 ق. وفات یافت. مولانا محمدعمر مجدداً در سال 1377 ق. عازم افغانستان شد و با علامه شاه بهاءالدین شهید (فرزند و خلیفة ارشد شاه غوثمحمد هروی) تجدید بیعت كرد و بعد از سه سفر عرفانی و دعوی، به كمك ایشان سلوك عارفانهاش را در چهار سلسلة عرفانی نقشبندیه، قادریه، چشتیه و سهروردیه به پایة تكمیل رساند.
مولانا محمدعمر سربازی با جدیت تمام در منطقة سرباز كار تبلیغ دین را آغاز میكند و در ردّ رسوم بیپایه و اعتقادات شركآمیز، و بر افراشتن پرچم توحید، قدمهای راسخی بر میدارد. او هر جا میرود با حرارت و سوز درون، آتشی در دل خفتگان و غافلان بر پا میكند و با سخنان شورانگیز و مخلصانه، مردم را با حقیقت آیین یكتاپرستی آشنا میسازد و در این راه از هیچ ملامتی نمیهراسد. همزمان كار جماعت تبلیغ را در منطقه پایهگذاری میكند و به مدت شش سال این كار را ادامه میدهد. خود ایشان در این باره نوشته است:
«در اكثر جاها پای پیاده میرفتیم و توشه بر دوش حمل میكردیم. گاه پنج نفر و گاه بیشتر بودیم. اولین جماعت ما بعد از نماز جمعه از روستای كوهمیتگ در فصل زمستان به طرف جژان و رودان بیرون آمد. گاهی سه روز، گاهی هفت روز، گاهی ده روز و گاهی چهل روز میرفتیم. در این سفرها دچار بسی دشواریها میشدیم».
«در همان سالی كه من برای تحصیل به پاكستان رفتم، مولانا محمدالیاس كاندهلوی رحمهالله، بانی نهضت دعوت و تبلیغ، وفات كرد و فرزندش مولانا محمدیوسف كاندهلوی رحمهالله جلسهای گرفت و من از همان زمان با نهضت دعوت و تبلیغ آشنا بودم». كلنگ اولین مركز جماعت تبلیغ در ایران نیز به دست ایشان به زمین زده شد.
در سال 1380 ق./ 1339 ش. با كمك مولانا تاجمحمد نسكندی، مدرسة عزیزیة دپكور را كه به علت رفتن حضرت مولانا عبدالعزیز رحمهالله به زاهدان به حالت تعطیل درآمده بود، به انزاء منتقل میكند و مدتی در آن به تدریس اشتغال میورزد تا اینكه در یكی از سفرهای تبلیغی، گذرش به منطقة «كوهون» میافتد؛ منطقهای كه اغلب ساكنان آن معتقد به مذهب انحرافی و كفرآمیز «ذكری» بودند. ذكریها پیروان شخصی مدعی پیامبری به نام محمد اتكی (متولد 997هـ.ق.) بودند كه به جای نماز ذكر میكردند و اعتقادی به نماز، روزه، حج و دیگر احكام اسلامی نداشتند. اینجا است كه غیرت ایمانی و دینی ایشان تحریك شده و برای از بین بردن این فتنه بزرگ، سخت اندیشناك میشود. در دورن خود بیفزا درد را / تا ببینی سبز و سرخ و زرد را.
بارها برای دعوت نزد آنان میرود و آنها را به سوی دین حقیقی دعوت مینماید و در این راه نهایت جانفشانی را از خود نشان میدهد. خود ایشان در این باره میگوید: «آنچنان مبارزه نمودم كه تهدید به مرگ شدم. حتی شخص مجاهدی مانند مولانا عبدالله رحمهالله [پدر بزرگوار مولانا عبدالعزیز رحمهالله] بنده را نصحیت میكرد كه زیاد دنبال ذكریها مرو خطرناك است. شاید آنها شما را در درهای بكشند و ما اصلاً خبر نشویم».
در ادامه میافزاید: «بزرگترین زیارتگاههای شركآمیز را خراب نمودم. زیارتگاههایی كه بعضی علما از جنهای آن میترسیدند».
در سال 1381 ق./ 1340 ش. پس از اصرار مكرر اهل كوهون، رؤیاهای بشارتدهنده، الهامات ربانی و استخاره بسیار حضرت مولانا رحمهالله در میان كوههای منطقة كوهون در روستای خداآباد/ پادیگ اساس مدرسهای را گذاشت كه بعدها در ردیف معروفترین مدارس دینی ایران قرار گرفت؛ جایی كه از امكانات اولیهای همچون آب و برق و جاده خبری نبود. شیخ با پای پیاده از انزاء تا پادیگ رفت و آمد میكرد.
مدرسة منبعالعلوم كوهون برای طالبان شریعت محمدی بهترین مدرسه، و برای تشنگان دریای معرفت الهی، بزرگترین خانقاه بود. خوشا به سعادت كسانی كه هر دو را با هم جمع كرده و همانند شیخ بزرگ به مسلك عارفان طریقت و عالمان شریعت درآمدند. این مدرسه تاكنون صدها فارغالتحصیل به جامعه تقدیم نموده است و فرزندان این منبع علمی، بدعتشكنان و شركستیزانی هستند كه در داخل و خارج كشور (افغانستان و پاكستان) به خدمت دین خدا و ارشاد بندگان او مشغولند.
مولانا از آن پس، مدرسة منبعالعلوم را به عنوان پایگاهی برای احیای تعالیم اسلامی و تحقق بخشیدن به آرمانهای دینی خویش انتخاب كرد و با تألیف، تدریس، موعظه، اخذ بیعت، و تلقین ذكر، به روشنگری و هدایت اقشار مختلف مردم پرداخت. به نحوی كه با گذشت زمان دلهای بسیاری متوجه این كوههای دور افتاده و سرزمین گرم و خشك گردید و همه برای علاج بیماریهای روحی و حتی جسمی خویش به آنجا رجوع میكردند و با ارسال نامههای اصلاحی، خود را در اختیار اوامر این شیخ كامل قرار میدادند. كلام خالصانه و زیبای مولانا چنان در دل مشتاقان رسوخ میكرد كه هر كس از هر گوشهای دست به قلم میشد و نامهای به آن سوی میفرستاد و پس از آن لحظهشماری میكرد تا جواب نامهاش با خط زیبا و دلكش مولانا به دستش برسد و او بوسه عشق بر نامة دوست زند و آن را بر سر و دیده نهد و با خواندن نسخة شفابخش طبیب روحانیش، آن را سرلوحة زندگی و سلوك معنوی خویش قرار دهد. چنانكه مجموعه این مكاتبات در چند جلد به نام «مكتوبات سربازی» چاپ و منتشر شده است.
مولانا سربازی در سال 1385 ق./ 1344 ش. به زیارت حرمین شریفین برای ادای حج مشرف شد. در این سفر كه از راه دریا و از طریق امارات بود، به خاطر بعضی از مشكلات نزدیك سه ماه در بحرین مجبور به اقامت میشود. در این مدت با اقوام، افكار و شخصیتهای بسیاری آشنا میشود و مجالس و محافل وعظ و سخنرانی به زبانهای فارسی، عربی، اردو و بلوچی برگزار میكند.
در مدینة منوره به خدمت مولانا شیخ عبدالغفور مدنی مجددی رحمهالله میرسد و نزد ایشان تجدید اسباق تصوف میكند.
مولانا محمدعمر رحمهالله نماد تواضع بود. به كسی اجازه نمیداد به مدح و ستایش ایشان بپردازد. خود را كمتر از همگان میدانست. این در واقع همان جلوة «من عرف نفسه فقد عرف ربه» بود. چنان در عظمت معرفت الهی فنا بود كه جایی برای خویش نمییافت و چه خوب گفتهاند: «از خود گذشتن لازمة به مولای بیانتها رسیدن است». همواره میفرمود: «در نزد ما چیزی نیست». و میگفت: «بنده فقط و فقط فردی ملا و معلم و از جهتی متعلم هستم و بس! تصور كردن حیثیتی غیر از این برای بنده، جستن آب از سراب است».
در یكی از مكتوبات خویش، در جواب شخصی كه تقاضای بیعت كرده بود، نوشته است: «بنده شخصی مدرس و مذهبیام و برای كسب باطن و اصلاح مریدان چندان نمیرسم. بیعت احقر محض تبرك است. احقر خودم تشنهكام و نارسیده در میدان عرفانم، چه رسد كه بتوانم شما و دیگران را به مقصود برسانم. از اخلاق ناپسند و نازیبای من، غیر از خالق و خودم كسی را خبر نیست. شما چند سادهلوح، به رنگ طاووسی من فریب خوردهاید و به دنبال من افتادهاید».
ارادتمندان برای سپری كردن شب و روز جمعه در كوی دوست، رنج سفر را به امید حصول گنج محبت تحمل نموده و شب را در میان كوههای كوهون سپری میكردند و پس از شركت در نماز صبح روز جمعه و كسب فیض از مجلس ذكر، به ادای نماز اشراق میایستادند. سپس شیخ با كمال وقار و متانت همچون اقیانوسی خاموش به سوی منزلش روانه میشد. در قدمهایش چنان استحكام و رسوخی نهفته بود كه گویا كوههای كوهون از هیبتش به لرزه در میآمد. چشم را یارای نظاره كردن طولانی به چهرة منور و پر هیبتش نبود. او عصا بر زمین میزد و به سوی منزل گام بر میداشت و ارادتمندان شیفته و شیدای چهرة نورانی و عصای پر هیبت و دریای معرفتی بودند كه موجزنان به پیش میرفت. گویی فرشتگان همراهیش میكردند و او نظر بر قدم، سفر در وطن عرفان كرده و مستغرق در ذكر الهی به سوی منزل میرفت. میهمانان به میهمانخانه شیخ میرفتند و پس از لحظاتی، چای و صبحانه از منزل ایشان برای میهمانان آورده میشد؛ صبحانهای ساده اما پر از بركت و نورانیت. ساعتی بعد از صرف صبحانه همه منتظر قدوم شیخ بودند و گاهی به خاطر ازدحام و كثرت مراجعین به دارالحدیث مدرسة منبعالعلوم میرفتند و منتظر میماندند. شیخ میآمد و بسیار بیتكلف و ساده در محلی روبهروی همگان مینشست. در مجلس هر كس سؤالی داشت، كتباً یا شفاهاً مطرح میكرد و شیخ با روشی حكیمانه و بیانی شیرین جواب میداد. چنان دربارة مسائل حضور ذهن داشت كه گمان میرفت از سؤال با خبر بوده و برای پاسخش اندیشیده است.
گاهی كه از چگونگیِ رسیدن به محبت الهی سؤال میشد، احساس میگشت كه آتشی در پنبهزار افتاده و درون شیخ شعلهای بر افروخته شده است. آتش عشق است كاندر نی فتاد/ جوشش عشق است كاندر می فتاد. چنان از محبت الهی سخن میگفت كه بیاختیار اشك بر رخسار حاضران جاری میگشت. انگار همه میخواستند پیمان عشق و محبت با الله را با قطرات اشك امضا كنند.
در مجلسی پرسیده شد: عدهای ادعای عشق و محبت الهی دارند ولی با صحابه و یاران پیامبر صلیالله علیه و سلم بغض میورزند؟ مولانا با ذكر توضیحی در مورد عرفان نظری و عرفان حقیقی، گفت: آنانكه به حقیقت عرفان رسیدهاند در عشق الهی مستغرقاند و مهر خاموشی بر لب دارند، اما آنانكه در نظریات عرفانی فرو رفته و از حقیقت بیبهرهاند، فقط مدعی عشق و محبت الهیاند. سپس گفت: عشق خدا و بغض صحابه و یاران پیامبر صلیالله علیه و سلم در یك دل جای نمیگیرد، و این شعر سعدی را ترنم كرد: ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز/ كان سوخته را جان شد و آواز نیامد/ این مدعیان در طلبش بیخبرانند/ آن را كه خبر شد خبری باز نیامد.
مولانا رحمهالله تمام عمر مبارك را در ریاضت و عبادت گذراند. پیوسته در ذكر و حضور بود. آثار كثرت ذكر و عبادت در جبین و سیمای مباركش هویدا بود. طوری كه به محض دیدن چهرهاش یاد خدا تازه میشد و مصداق حدیث «إذا رؤوا ذكر الله» ظاهر میگشت.
سحرخیزی از كارهای مهم ایشان بود و با تمام توجه آن را پاس میداشت. به قول برادر بزرگوار ایشان، مولانا عبدالرحمن چابهاری، در سفرهای طولانی كه یكی دو ساعت به نماز صبح مانده بود و ما میخوابیدیم، متوجه میشدیم كه حضرت شیخ رحمهالله خواب را گذاشته و مشغول تهجد هستند. گویا شیخ با افتخار میگفت: با من آه صبحگاهی دادهاند/ سطوت كوهی به كاهی دادهاند.
شاگردان ایشان میگویند: در اثنای درس، گاهی این شعر حافظ را در اهمیت آه و ناله سحرگاهی میخواند: هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین است/ دردا كه این معما شرح و بیان ندارد.
بزرگترین صفتی كه بنیاد تمام فعالیتهای دینی و تأثیرات مثبت در جامعه را تشكیل میدهد، صبر و استقامت است. چه زیبا گفتهاند: «الاستقامة فوق ألف كرامة»؛ استقامت [در دین] باارزشتر از هزار كرامت است. مولانا محمدعمر از چنین استقامتی برخوردار بود و در نتیجة همین استقامت ایشان روستای پادیگ كه مركز ذكریهای منحرف و مرتد و منبع فساد و خرافات بود، به مركزی بس عظیم و سرچشمهای شفاف و زلال برای دین خدا و تعالیم اسلام و جایگاهی برای ترویج ذكر و دعا و للهیّت و اخلاص تبدیل شد و «خداآباد» نام گرفت.
مولانا سربازی به همه ثابت كرد كه میتوان در میان دریای پرتلاطم و سیلهای خروشان مادیت، كشتی نجات ذكر، اصلاح، احسان و تزكیه را به حركت درآورد و جامعة غرق در طغیان مادیت را به ساحل نجات رهنمون شد.
مولانا در كنار محبت و ارادت به تمام سلف صالح، محبت خاصی نسبت به علمای دیوبند داشت. طوری كه هرگاه از آنها سخن میگفت، عنان سخن را به دست عشق و محبت میداد و مشتاقانه در دریای محبت آنان شنا میكرد و ساعتها میگذشت و از ذكر خاطرات، فعالیتها، مبارزات و مجاهدتهای علمای دیوبند خسته نمیشد.
یادم میآید یك بار در مجلس ایشان از علامه انورشاه كشمیری سخن به میان آمد. ناگاه لحن كلامشان عوض شد و گونهای حماسی به خود گرفت و سخن به درازا كشید و از خصوصیات علامه انورشاه كشمیری، مقام بلند علمی، حافظه خارقالعاده و خدمات ایشان یاد كردند و حاضرین جلسه كه اكثراً اهل علم بودند، سراپا گوش، محو در احساسات زیبا و پاك شیخ، متوجه گذر زمان نمیشدند. در بیان خاطرات خویش از شاه عطاءالله بخاری رحمهالله نیز چنین حالی به ایشان دست میداد.
مولانا محمدعمر رحمهالله با جاری كردن سلسلة بیعت سلوك و عرفان، به اصلاح مردم این مرز و بوم همت گماشت. به نحوی كه خیل مشتاقان از مناطق مختلف ایران و افغانستان و پاكستان و حتی تاجیكستان و عراق برای شركت در مجلس ذكر و بیعت با شیخ به سوی كوهون روانه میشدند. از مشتاقان بیعت، ابتدا بر توحید، دوری از شركت و بدعت و گمراهی و گناهان كبیره و …، عهد و پیمان گرفته میشد، سپس جلسه ذكر شروع میشد. چه زیبا و دلانگیز بود آن سكوت سرتاسر معنویت و شور؛ سكوتی كه در درون مریدان و ذاكران، آتش شوق را شعلهور میكرد و ناگاه در میان این سكوت، فریاد الله الله، قلب هر مشتاقی را به تكان در میآورد و سیل اشكها را جاری میساخت!
مولانا توانست تصوف اسلامی را از هرگونه بدعت، خرافه و امور غیرشرعی پاك سازد و طریقت را دوشادوش شریعت پیش ببرد. به نحوی كه میتوان از ایشان به عنوان مجدد و احیاگر تصوف اسلامی، در زمان حاضر، در این خطه یاد كرد.
ایشان در اظهار حق و دفاع از آن، مصداق «لایخافون فی الله لومة لائم» بودند. مصادیق این صفت در زندگی ایشان به كثرت یافت میشود. به قول شیخالاسلام مولانا عبدالحمید: «مولانا محمدعمر رحمهالله بر خلاف بسیاری از ما تابع مصلحت نبود و رضایت هیچ كس، جز خدا را در نظر نمیگرفت. آنچه خلاف شریعت بود، با آن مخالفت میكرد و در برابر آن ایستادگی میكرد».
عنوان اغلب کتابهای حضرت ایشان بدین قرار می باشد:
تبیین الفرقان در تفسیر قرآن کریم 1-
2- احسان الباری شرح صحیح بخاری
مکتوب العاری اختصار عمده القاری 3-
4-انعام المنعم شرح صحیح مسلم
5-الطاف الودود شرح سنن ابی داوود
6- خیرالسرمدی تقریر سنن ترمذی
7- کشاف التباریخ تقاریر مشکوه المصابیح
8- تقاریر بلوغ المرام
9- فتاوای منبع العلوم کوه ون
10- مکتوبات سربازی
11- ضروریات مبلغین
12- فؤائد فاضله فی بیان الفاتحه
13- خیرالمقاصد
14- کنز الدارین
15- زادالحقیر للحاج الی بیت العلی الکبیر
16- المنجیات والمهلکات
17- الهدایه فی تحقیق الشرک فی الرساله
18- تبصره عاجله فی بیان فضائل بعض صحابه
19- اسلام وسائنس عالم
20-احداث العوام
21- ارشاد المجودین
22- قره العینین فی مقدمات الصحیحین
23- اهمیت ریش در اسلام
24- انوار دوازده گانه
25- موارد الشوارد
26-التحذیر عن ارتکاب التصویر
27- ستر شرعی
28- پیکار با اسبال ازار
29- شمشیر بران بر اشراک و بدعات دوران
30- دیوان عمر
31- سوغات برادران
32- مواعظ حسنه
33- صدای فطرت
34- حقیقت بردگی در اسلام
35- گلدسته بهارستان
36- شفاء الاسقام
37- ارغام الجاحد در دفاع از مقام علمی امام اعظم رحمه الله
38- التحقیق الوجیز فی مسئله التعویذ
39- سراغ حقیقت خلفای راشدین از دیدگاه امیر المؤمنین
40- ارمغان دوستان
41- حکم الاحکام الربوبیه
42- خلاصه الحقائق
43- فضل المیمون فی تعریفات الفنون
44- سر گذشت خود نوشت
45- گلشن جعفری در اسانید عمری
46- منظومه الآلی در عقیده
47- منثوره العوالی شرح منظومه
48- التوضیح والاعلان فی تحقیق تراویح رمضان
49- انوار ساطعه فی بیان الفاتحه
50- وتد الایمان
51- خلاصه التصوف
52- تدبیر دفع مصائب وبلیات
53- توشه ناجی شرح سراجی
54- هشدار به مسلمین
55- البینات للمتفرسین
56- پرسش وپاسخ های ارزشمند برای جوانان ارجمند
57- مقالات هفتگانه
58- نسب نامه
59- رفع اشتباهات از عدم وجود جمعه در دهات
60- شمشیر حیدری دربیان مضرات تلویز یون
61- وصیت نامه عمری
62- خورشید تابان بر بردگان بلوچستان
63- آیا بیماریها مسری هستند ؟
64- زکات اموال برای مدارس
65- رجاءالمقبول ترجمه اسوه الرسول
66- ضمائرالحکمه ترجمه بصائر الحکمه حکیم الامت
سلام کودکی گره خورده
سرد چنان درد خماری
خمیازه هایی در ترانه های لنگستون هیوز
به چپ چپ
سر کوچه
یک بست
یک بسته
سیگار اشنو
بازهم رو راست نیستی لیلی
دیشب کجا مجنون را جا گذاشتی
با بطری عرق سگی ،سرگرم
عرق کردم سرا پا گوش
فصل خمیازه خزعبلات پای منقل
مجنون شیشه عمرش می کشد مست
من اینجا باله می رقصم بیدرد ، مرفه تر خرناس که می کشی
کودکی ام را به باد فراموشی می سپارم در اشعار کهنه امیلی
دیروز بهتر بود اگر نان و چای بود و قصه های مادرم
امروز ژامبون برادرم
افاده گا می کند و رژ و ریمل و
چسب مو
من امروز گم می شوم